محمدساممحمدسام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

هدیه ای از طرف خداوند

دوباره می‌خواهیم شروع کنیم برای ثبت خاطرات، این بار من و محمدسام باهم

روزهاي آخر

پسركم سلام روزهاي آخر براي باهم بودنمان آغاز شده نمي دونم چندروز ديگر مهمان خانه ي كوچكي كه در من داري هستي ولي مي دانم كه بعدها خيلي دلم هواي اين يكي بودنمان را مي كند دلم براي ضربه هاي دلنشينت، سكسكه هاي دوست داشتني ات وكش و قوس هاي به ياد ماندنيت خيلي تنگ مي شود پسرم حس و حال اين روزهايم بسي عجيب است از يك طرف شوق ديدارتو ديدار با طفلي كه نه ماه در من ميزيست و از همه كس به من نزديكتربود و از سوي ديگر ترسي عجيب و ناشناخته از آينده ........ آينده تو ، من،پدرت وآينده ما....... از عدم شناخت اين آينده پر پيچ خم مي ترسم بهترين هارا براي تو مي خواهم ولي نمي دانم كه آيا مي توانم؟؟؟؟؟؟؟ به روزهاي گذشته كه برمن و پدرت گذشت مي نگرم به خوشي هايمان ،...
15 تير 1391

یادداشت هایی برای پسرم 2

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ، به گرمای لحظاتی که تو را حس می کنم در وجودم، با تو گرم و پر هیجان هستم ای خورشید خاموش نشدنی زندگی ام همچون یک رودخانه که آرام می گذرد روزهای زندگی تو در وجود من نیز آرام آرام می گذرد و به انتها نزدیک می شود نمی دونی که چه حس تلخ و دردناکی است این حس که قراره تو از وجود من جدا بشی ساعت های دونفره مان پر از لحظه های زندگیست، ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقی است ای جان من، می دانم که همیشه برای من همینگونه پاک و معصوم خواهی ماند مثل یک گل، به وسعت دنیای بزرگ و عجیبمان تورو می خواهم در این حس و حال دلتنگی امواجی از این روزهای به یادماندنی تورا می خواهم برای دریای خاطرات روزهای آینده ام که تو را از و...
2 تير 1391

يادداشت هايي براي پسرم

فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست تا تلخي نباشد شيريني نيست و گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر و شايسته تر مي سازد خواهي ديد ، آ ري خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند  دشواري هاو سختي هاي اين روزها رو به جان و دل مي خرم پسركم چون مي دانم كه آمدنت نزديك است تو خورشيد زندگاني مني براي تابيدنت روزهاي سختم رو با هيجان به شب مي رسانم من شكوه قدرت خداوند را با تمام وجود در تو حس مي كنم يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر مي‌ارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد
2 تير 1391

مادرانه

احساس عجیبی است آنقدر عجیب که با گذشت سالیان سال از عمر بشریت هنوز هیچ کس نتوانسته آن را وصف کند،هیچ کس نمی داند حال این روزهای من رو کودکم این حال و هوا یک راز است یک راز سربه مهر فقط بین من و تو،فقط من و تو می دانیم که بر ما چه می گذرد رمز ضربه های تو فقط برمن گشوده است و تلاطم روح من را فقط تو درک می کنی این روزها را با تمام وجود می بلعم آن ها را به یاد بسپار عاشقانه دوستت دارم ...
6 خرداد 1391

عید نوروز سال 1391 مبارک

سلام گل پسر مامان خوبی؟ عیدت مبارک عزیزم ،خیلی وقت بود می خواستم بیام برایت بنویسم ولی عمل بینی بابات و خراب شدن این نی نی وبلاگ این فرصت رو ازم گرفته بود، خیلی دلم برات تنگ شده بیشتر از 1 ماه است که روی ماه تو رو ندیدم و صدای قلب نازت رو نشنیدم دارم برای هفته آینده که قراره برم دکتر و صدای قلب نازت رو بشنوم لحظه شماری می کنم...... گل پسرم امسال اولین عیدی بود که من و بابا با تمام وجود حضور تو رو حس می کردیم، عید امسال با وجود تو یک رنگ و بوی خاصی داشت فکر کنم الان حسابی بزرگ شدیا وحتی از روی لباس هم شکم من کاملا معلومه...... پسرکم عید امسال با یک شوک بزرگ شروع شد و اون هم عمل بینی بابات بود آخه بابا چند وقت قبل بر اثر یک اتفاق که ...
15 فروردين 1391

خوشی و ناخوشی

سلام عزیز دل مامان خوبی گلم؟ دو هفته ای میشه که برات ننوشتم این 2 هفته پر بود از اتفاقات خوب و بد که فرصت نوشتن رو از من گرفته بود اول از اتفاق های خوب شروع می کنیم بالاخره من و بابا به همراه مامانی نرگس رفتیم و برای شما کلی خرید کردیم از سرویس خواب گرفته تا پستونک و ...... نمیدونی موقع خرید وسایلت من و بابا رضا چقدر ذوق و شوق داشتیم با اینکه بابا رضا معمولا حوصله خرید نداره ولی این بار با جون و دل برای تو خرید می کرد و حستگی از یادش رفته بود این عکس سرویس خوابته عزیزم امیدوارم دوسش داشته باشی من که از تصور اینکه تو یک روزی روی این تخت بخوابی کلی قند تو دلم آب میشه عزیزم دومین اتفاق خوب هفته پیش روز ولنتاین بود، ولنتاین یعنی روز عشق،...
5 اسفند 1390

دل نوشته یک مادر

سلام قربونت برم خوبی مامانی،؟ خیلی دلم می خواد بدونم الان داری تو دل مامان چکار می کنی  امروز به بابا رضا گفتم کاش می شد هر وقت که دلم برای دیدن روی ماه تو تنگ می شه می رفتم سونو و تو رو می دیدم  عزیزم دیروز با مامانی نرگس رفتیم بازار تا برای شما سرویس تخت و کمد بگیریم چند تایی هم پسندیدم ولی عکس هاش رو اوردم تا بابارضا ببینه و بپسنده(بین خودمون بمونه آخه بابا رضا یک کم سخت پسنده)و البته زیبا پسند این رو از انتخابش که من هستم می شه فهمید  خلاصه عزیز دلم منتظرم تا 8 اسفند زودتر بیتد و من برم سونو تا هم شما رو ببینم و هم مطمئن بشم برا ی انتخاب رنگ وسایلت  که بالاخره باید آبی بخرم یا صورتی   عزیزم ه...
14 بهمن 1390

سونو nt

سلام قربونت برم خیلی وقت بود که برات چیزی ننوشته بودم آخه عزیزدلم مامان حسابی مریض بود و همش نگران تو بود که نکنه حال توهم خوب نباشه آخه مامان رفت دکتر و آقای دکتر هم حسابی بهش آمپول داد برای همین مامان نگران بود که نکنه خدای نکرده آمپول ها روی تو اثر بدی بذاره ولی الان کلی حالم بهتره و می دونم که تو هم حالت خوبه و داری تو دل مامان حسابی شیطونی می کنی 26 دی تولد بابا بود ویک روز مهم  من و بابا 26 دی صبح زود از خواب بیدار شدیم  و رفتیم سونوگرافی تا شما رو ببینیم و از سلامتت مطمئن بشیم خلاصه رفتیم و شما رو کخ حسابی مشغول بازی بودی رو دیدیم الهی من قربون اون دستای کوچیکت بشم که داشتی چشمات رو می مالیدی دکتر گفت که تو حالت کاملا...
7 بهمن 1390

قلب نازت

عزیز دلم سلام  20 آذر بهترین روز مامان شادی و بابا رضا بود ما رفتیم و قلب نازت رو دیدیم  وای خدایا خیلی ناز بودی و قلبت 122 بار در دقیقه می زد بابا رضا کلی ذوق کرد ولی من خیلی بیشتر ذوق کردم و همش ذوق کردم و می خندیدم بابا رضا کلی دعوام کرد و گفت چقدر ندید و بدید هستی و از این حرفهاااااااااااااااااااااا بابا رضا هم هی سعی می کرد به روی خودش نیاره ولی کلی خوشحال بوددددددددددددددد شب هم دایی شاپور و زن و بچه اش اومدن خونمون و یک عالم برام پسته آوردن و گفتند بخورم تا تو جون بگیری و قوی بشی عزیزم قول بده و زود بزرگ بشی وبیایی پیش مامان و بابا  دوستت دارم  خیلی زیاد عزیز دل مامان   ...
7 بهمن 1390

حدس درباره جنسیت تو

سلام عزیز دلم  از روزی که قلب نازت رو دیدم بیشتر عاشقت شدم فارغ از اینکه دختری یا پسر دوستت دارم  دیروز خونه مامانی شهره مهمون بودیم (مامان بابا رضا)اونجا حرف تو شد آخه قربونت برم تو جدیدا نقل مجلس همه خونه ها شدی  ثمره جون هم اونجا بود، ثمره قراره با عمو سعید ازدواج کن و بشه زن عموی تو  خلاصه عزیز دلم همه در باره جنسیت تو و اینکه تو پسری یا دختر ؟نظر می دادند،ثمره جون می گفت تو دختری چون با حساب و کتاب هایی که کرده به این نتیجه رسیده که تو دختری و مامان شهره سفت و سخت می گفت تو پسری، چون حالت های من شبیه زنهایی است که پسر دارند مامان نرگس (مامان خودم) هم می گه تو پسری، عمه ریحانه هم می گه تو دختری  فعل...
7 بهمن 1390