محمدساممحمدسام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

هدیه ای از طرف خداوند

دوباره می‌خواهیم شروع کنیم برای ثبت خاطرات، این بار من و محمدسام باهم

یادداشت هایی فقط برای تو پسرم

می خوام امروز برایت حرفهایی بزنم که مطمئنم روزیی حتما به کارت می یاد مامانی پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق می شی.  میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی می گی که دوسش داری!...  این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....!  که تو حاصل عشقی  پســ ـرم...مامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت می خوره...  عزیز دلم ! یک وقتهایی زن_ رابطه بی حوصله و اخموست، روزهایی میرسه که بهونه می گیره.  بدقلقی می کنه و حتی اسمتو صدا می کنه و تو به جای جانم همیشگی می گی :"بله"  و اون میزنه زیر گریه....  زنها موجودات عجیبی هستند پسرم...  موجوداتی که می تونی با م...
10 دی 1391

زنده بمون

محمد سام عزیزم بیشتر مواقعی که بغلت می کنم تا بهت شیر بدم شروع می کنم به دعا کردن برای همه، مریضها، گرفتارها همه نی نی های مریض و ..... ولی امروز میخواهم برای تو دعا کنم برایت حرف بزنم و از تو هم می خواهم که،حرفهایم را به دقت گوش کنی و برای خودت دعا کنی  شب ها زود بخواب، صبح ها زودتر بیدار شو. .. نرمش کن، بدو،غذا بخور زیر بارون راه برو، گلوله برفی درست کن  هر چند وقت یک بار نقاشی بکش در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن  سفید بپوش  آب نبات چوبی لیس بزن بستنی قیفی بخور به کوچکتر ها سلام کن  شعر بخون، نامه ی کوتاه بنویس زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش به دوست های قدیمی ت تلفن بزن ...
10 دی 1391

وقتی تو خواب بودی.......

امروز بی خیال و آسوده از غم های دنیا خوابیده بودی،کنارت نشستم و به این آسوده خوابیدنت غبطه خوردم و دوباره اون حس افسردگی قدیمی به سراغم اومد،به این فکر کردم که اگه الان بچه نداشتم برای خودم راحت میرفتم بیرون،ورزش می کردم ،کلاس می رفتم با مامانم مثل گذشته می رفتم خرید،قرا 5شنبه و بازار رفتن و نشستن تو رستوران و بی دغدغه غذاخوردن، راحت سوار اتوبوس و مترو شدن ،آهنگ گذاشتن و رقصیدن و .. همه سرجای خودش بود ولی الان چی؟فقط باید بشینم تو خونه و بچه داری کنم ، شبها نخوابم،مراقب دستشویی کردن و شیر خوردن یک بچه باشم و شاید آخر هفته اگه رضا حوصله داشت بریم خونه مامانامون و شب زود برگردیم و دوباره تکرارو تکرار و تکرار..... داشتم فکر می کردم وسط این هم...
10 دی 1391

خانه جدید

بالاخره پروژه اثاث کشی تموم شد و ما اومدیم خونه جدید این خونه هرچند به بزرگی خونه قبلی نیست ولی این حسن داره که بالاخره وسایل گل پسر مامان چیده شد و پسرم رسما صاحب یک اتاق شد قربونت برم که انفدر اتاقتو دوست داری و با دیدن عروسکات کلی ذوق می کنی این هم 2 تا عکس از اتاق گل پسری مامان آقا محمد سام جیگر ...
7 دی 1391

محرم امسال

محرم امسال با تو رنگ و بوی دگر داشت پارسال این موقع ها تو توی دل مامان بودی و مامان هم برای سلامتی ات کلی نظر ونیاز کرد که همه رو با هم امسال دادیم عسلم پسر ناز من تو لباسی که بابایی محمد براش خریده بود ااین هم یک عکس با بابایی کنار علم امام حسین ، امام حسین یارت باشه پسرکم ...
7 دی 1391

پدر و پسر

پسرکم می خواهم برایت از پدرت بگویم از کسی که تو برایش یک دنیایی پسرم یـــادت باشــد ... کـــم حوصلـه ســت .. ظـاهـــرش جـــدیست .. امـا دلـــی دارد کـه مــهربـانـی اش بـه وسعـت یک اقــیـانــوس است ! بــد قـول نــیـست .. امـــا گرفتار است با او راه بیا....! خــستـه کـه بــاشـد .. تــنهـایش بــگــذار ...! تودار است .. اما صبر کن خودش بعد حرفهایش رامی گوید ! او تمام دنیای من است ...مبادا بیازاریش او نیمه گمشده من است با همه ی تلخ و شیرینی هایش ...
10 آبان 1391

همه دنيا براي تو

دنيا را برايت عاشقانه مي خواهم تو با شكوه آمدي محمدسام عزيزم با تولدت خدارا بيشتر شناختم و با تمام وجود اورا درآغوش گرفتم تولد تو براي من به رخ كشيدن شكوه و جلال خدا بود و من درك كردم لحظه زيباي پيدايشت را بدان كه همه دنيا را من براي تو ميخواهم روزي هزاران بار از خدا برايت سلامتي خواستارم وهرباري كه در آغوشت ميگيرم و ريه هايم را پراز بوي تو مي كنم از خدا بابت اين هديه اش تشكر ميكنم روزهايي كه دربيمارستان به خاطر زردي بستري بودي تازه فهميدم چقدر به وجودت احتياج دارم تورو خودخواهانه ميخواهم لحظه هاي كودكي ات را با تمام وجودم ميبلعم كاش اين روزهاتمام نشود، همه كارهايت را هزاربار بهخاطر ميسپارم دست خوردن هاي پرسروصدايت، نگاه هاي بيقرارت، خند...
29 شهريور 1391

زيباترين روز خدا

هفته ٣٨ بارداری من بود دوشنبه طبق معمول این اواخر به مطب دکترم رفتم تا ویزیت بشم قرار بود تا این هفته معاینه لگن رو هم انجام بده تو مطب بعلت فشار بالام دکتر برام یک آزمایش اورژانسی دفع پروتئین ادرار برام نوشت و لگن رو معاینه کرد و گفت یک فینگر باز شده و احتمالاً تا موعد اصلی اش خیلی خوب برای زلیمان طبیعی ماده میشه همون روز آزمایش رو دادم و قرارشد یک آزمایش ٢٤ ساعته هم بدم نمیدونم چرا ولی احساس می کردم تا ٥ مرداد حاملگیم نمی کشه وخیلی زودتر از اینها بچه ام بدنیا میاد البته زوددنیا اومدن بچه ام آزوی من بود چون شوهرم ٤ مرداد میرفت مسافرت و تا آخر مرداد برنمی گشت و مسلماً زایمان اون هم طبیعی که من می خواستم در نبود شوهر از نظر احساسی خیلی بهم آسی...
29 شهريور 1391