خوشی و ناخوشی
سلام عزیز دل مامان خوبی گلم؟
دو هفته ای میشه که برات ننوشتم این 2 هفته پر بود از اتفاقات خوب و بد که فرصت نوشتن رو از من گرفته بود
اول از اتفاق های خوب شروع می کنیم بالاخره من و بابا به همراه مامانی نرگس رفتیم و برای شما کلی خرید کردیم از سرویس خواب گرفته تا پستونک و ...... نمیدونی موقع خرید وسایلت من و بابا رضا چقدر ذوق و شوق داشتیم با اینکه بابا رضا معمولا حوصله خرید نداره ولی این بار با جون و دل برای تو خرید می کرد و حستگی از یادش رفته بود
این عکس سرویس خوابته عزیزم امیدوارم دوسش داشته باشی من که از تصور اینکه تو یک روزی روی این تخت بخوابی کلی قند تو دلم آب میشه عزیزم
دومین اتفاق خوب هفته پیش روز ولنتاین بود، ولنتاین یعنی روز عشق، در این روز همه کسانی که همدیگرو دوست دارن با همدیگر این رو رو جشن می گیرند و من و بابا رضا هم از این قاعده مستثنا نبودیم ولنتاین امسال برای ما با همیشه فرق می کرد چون یک عشق تازه و موندگار به جمع ما اضافه شده بود منظورم تو هستی عزیزم تو برای ما یک عشق موندگار هستی. برای همین من و بابا رضا تصمیم گرفتیم با یک جشن دونفره عشقمون رو به هم یادآور بشیم و خدارو به خاطر جضور تو شکر کنیم برای همین دوتایی باهم شام رفتیم بیرون و کلی خوش گذروندیم و بابا رضا هم مثل هرسال منو غافلگیر کرد و یک عروسک جوجه تیغی خیلی قشنگ به من هدیه کرد.
واما اتفاقات بد.........
3 روز پیش بود که من رفتم برای خودم و شما شیر بخرم که خیابون لیز و یخزده باعث شد که من لیز بخورم و به شدت زمین بخورم، من خیلی ترسیده بودم و خیلی نگرانت بودم همش می ترسیدم که خدای نکرده به تو آسیبی رسیده باشه از ساعت 11 تا 4 بعدازظهر که دکترم بیاد مطب ازگریه و نگرانی داشتم می مردم، حال و روز بابا رضا هم بهتر از من نبود با اینکه سعی میکرد به روی خودش نیاره ولی چشمای قرمزش خیلی زود حالش رو برای من روشن کرد.وقتی که موضوع رو به دکترم گفتم برای کنترل وضعیت شما دستور سونوگرافی داد این اتفاق با همه بدیش این حسن رو داشت که من دوباره روی ماه تو رو ببینم و از سلامتت مطمئن بشم تو حسابی تو دل من مشغول بازی و شیطونی بودی و من بابت این قضیه 1000000 بار خدارو شکر کردم ولی فقط یک روز از این اتفاق بد نگذشته بود که من تو خونه مامانی نرگس پام پیچ خورد و به همین سادگی در رفت و ما دوباره مجبور شدیم که بریم دکترالبته دکتر به خاطر حضور شما نذاشت که از پای من عکس بگیرن و فقط دستور بستن پام و استراحت مطلق به من داد من الان با یک پای بسته و البته خیلی دردناک دارم برای تو که عزیزتزینی می نویسم .
با همه این اتفاقها من خیلی خوشحالم و خداروشکر می کنم بخاطر حضور تو که عزیزتزینی، بخاطر حضور بابات که همیشه حضورش در کنارم به من دلگرمی میده و بخاطر حضور مامانی شهره و مامانی نرگس که با دلداری ها و کمک هاشون لحظه های انتظار رو راحت تر سپری می کنم و درآخر خداروشکر می کنم بخاطر تمام چیزهایی که به من داده که همیشه بهترین بوده و چیزهایی که نداده که حتما صلاحم بوده
مامانی برای ما با اون قلب کوچیکت پیش خدا دعا کن چون تو پاکترین مخلوق خدا هستی
ببخش که خیلی حرف زدم.دوستت دارم خیلی زیاد