محمدساممحمدسام، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

هدیه ای از طرف خداوند

دوباره می‌خواهیم شروع کنیم برای ثبت خاطرات، این بار من و محمدسام باهم

دورهمی با نینی ها

این هم چند تا عکس از دورهمی شما با نینی های همسن خودت کلی بهت خوش گذشت با اون همه دختری که دوروبرت بود کلی کیف کردی عشق مامان قربون اون چشمای متعجبت برم مامان، پسرم تعجب کرده که چرا بهار روش لم داده، خب مامانی دوستت داره عزیزم بقیه عکسها ادامه مطلب مانلی و بهار و محمد سام رایان ، بهار و محمد سام ...
10 دی 1391

یادداشت هایی فقط برای تو پسرم

می خوام امروز برایت حرفهایی بزنم که مطمئنم روزیی حتما به کارت می یاد مامانی پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق می شی.  میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی می گی که دوسش داری!...  این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....!  که تو حاصل عشقی  پســ ـرم...مامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت می خوره...  عزیز دلم ! یک وقتهایی زن_ رابطه بی حوصله و اخموست، روزهایی میرسه که بهونه می گیره.  بدقلقی می کنه و حتی اسمتو صدا می کنه و تو به جای جانم همیشگی می گی :"بله"  و اون میزنه زیر گریه....  زنها موجودات عجیبی هستند پسرم...  موجوداتی که می تونی با م...
10 دی 1391

زنده بمون

محمد سام عزیزم بیشتر مواقعی که بغلت می کنم تا بهت شیر بدم شروع می کنم به دعا کردن برای همه، مریضها، گرفتارها همه نی نی های مریض و ..... ولی امروز میخواهم برای تو دعا کنم برایت حرف بزنم و از تو هم می خواهم که،حرفهایم را به دقت گوش کنی و برای خودت دعا کنی  شب ها زود بخواب، صبح ها زودتر بیدار شو. .. نرمش کن، بدو،غذا بخور زیر بارون راه برو، گلوله برفی درست کن  هر چند وقت یک بار نقاشی بکش در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن  سفید بپوش  آب نبات چوبی لیس بزن بستنی قیفی بخور به کوچکتر ها سلام کن  شعر بخون، نامه ی کوتاه بنویس زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش به دوست های قدیمی ت تلفن بزن ...
10 دی 1391

وقتی تو خواب بودی.......

امروز بی خیال و آسوده از غم های دنیا خوابیده بودی،کنارت نشستم و به این آسوده خوابیدنت غبطه خوردم و دوباره اون حس افسردگی قدیمی به سراغم اومد،به این فکر کردم که اگه الان بچه نداشتم برای خودم راحت میرفتم بیرون،ورزش می کردم ،کلاس می رفتم با مامانم مثل گذشته می رفتم خرید،قرا 5شنبه و بازار رفتن و نشستن تو رستوران و بی دغدغه غذاخوردن، راحت سوار اتوبوس و مترو شدن ،آهنگ گذاشتن و رقصیدن و .. همه سرجای خودش بود ولی الان چی؟فقط باید بشینم تو خونه و بچه داری کنم ، شبها نخوابم،مراقب دستشویی کردن و شیر خوردن یک بچه باشم و شاید آخر هفته اگه رضا حوصله داشت بریم خونه مامانامون و شب زود برگردیم و دوباره تکرارو تکرار و تکرار..... داشتم فکر می کردم وسط این هم...
10 دی 1391

خانه جدید

بالاخره پروژه اثاث کشی تموم شد و ما اومدیم خونه جدید این خونه هرچند به بزرگی خونه قبلی نیست ولی این حسن داره که بالاخره وسایل گل پسر مامان چیده شد و پسرم رسما صاحب یک اتاق شد قربونت برم که انفدر اتاقتو دوست داری و با دیدن عروسکات کلی ذوق می کنی این هم 2 تا عکس از اتاق گل پسری مامان آقا محمد سام جیگر ...
7 دی 1391

محرم امسال

محرم امسال با تو رنگ و بوی دگر داشت پارسال این موقع ها تو توی دل مامان بودی و مامان هم برای سلامتی ات کلی نظر ونیاز کرد که همه رو با هم امسال دادیم عسلم پسر ناز من تو لباسی که بابایی محمد براش خریده بود ااین هم یک عکس با بابایی کنار علم امام حسین ، امام حسین یارت باشه پسرکم ...
7 دی 1391

پدر و پسر

پسرکم می خواهم برایت از پدرت بگویم از کسی که تو برایش یک دنیایی پسرم یـــادت باشــد ... کـــم حوصلـه ســت .. ظـاهـــرش جـــدیست .. امـا دلـــی دارد کـه مــهربـانـی اش بـه وسعـت یک اقــیـانــوس است ! بــد قـول نــیـست .. امـــا گرفتار است با او راه بیا....! خــستـه کـه بــاشـد .. تــنهـایش بــگــذار ...! تودار است .. اما صبر کن خودش بعد حرفهایش رامی گوید ! او تمام دنیای من است ...مبادا بیازاریش او نیمه گمشده من است با همه ی تلخ و شیرینی هایش ...
10 آبان 1391